هم سلولی...
با بدنی داغ کله ای خراب .... حواسی گیج دهانی باز .... دستانی لرزان لحظاتی بیشمار .. غرق در دیگری میشویم...ان قدر که ذهنمان استپ است و چشم عقلمان کور......اما ان هنگام از خواب رویا بیدار می شویم که پیرامون اتاقمان...سکوتی پر از احساس ترک خورده لبخند میزند حماقتمان/
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + چهار شنبه 17 خرداد 1394
/ 1:8 /